"به درگاه الهی حاج اقا ."   2010-08-26 01:21:55

مشت دیگری به گردنش خورد. صدای ناله‌ی فرشته را شنید .
شلاق فریاد کشید:
"مادرجنده لخت دم‌پنجره ایستاده بودی که چه ؟"
پیرمرد ناله بی‌رمق خودش را شنید:
"به خدا لختم کردند."
عمامه پرسید :
"کیا ؟"
"نمی‌دونم حاجی نمی‌دونم من ...من وقتی ...پیرهن تنم بود ."
یادش امد که خودکشی حرام است باید وانمود کند که به مرگ طبیعی مرده اگرمی‌فهمیدند کارش
زار بود .عمامه پرسید :
:کیا لختت کردن ؟ اسم ببر."
پیرمرد نالید :
"وقتی می خوای بری لختت می کنن"
شلاق دوباره به جانش افتاد.:
"کجا می خواستی بری که لختت کردن مادرسگ"
"به درگاه الهی حاج اقا ."


از رمان فرشته‌ی روی زمین( منیرو روانی پور)


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات